حماسه در الوليد اچ سه زیر آتش
-1140x1000w.jpg)
مصاحبه: مهدي بابامحمودي
صحبت از اماره، بصره، كركوك، موصل و حتي بغداد نيست. بلكه سخن از منتهياليه غرب قلمرو بعثيها در 42 كيلومتري مرز اردن است، جايي كه صدام بهزعم خودش آنجا را مكاني امن براي نگهداري ادوات جنگي خود ميدانست. غافل از اينكه شيرمردان ايران زمين به مثابه شعر « همه سر به سر تن به كشتن دهيم ـ به آيد كه گيتي به دشمن دهيم» در مقابل دفاع از وطن، ملت و ناموس، براي جان خود هيچ ارزشي قايل نيستند. عقابان تيزپرواز نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران با مدد از پروردگار، جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و با هزاران كيلومتر پرواز در شرايطي با خطرپذيري بسيار بالا، پاشنه آشيل دشمن متجاوز را هدف گرفته و با نابود كردن قسمت اعظم نيروي هوايي دشمن، معادلات نظامي صداميان را به هم ريختند، ابرقدرتهاي سازنده تسليحات را به شگفتي و تحسين واداشتند و اينگونه بزرگترين حماسه هوايي قرن را خلق كردند. امير سرتيپ 2 خلبان «فرجا... براتپور» رهبر دسته پرواز حمله به پايگاه الوليد با بيان شيرين و حماسي خود ما را به حال و هواي روز 15 فروردين 1360 بود و ناگفتههايي را برايمان برشمرد. وي به همراه ياران برگزيده خود به ادعاي شعر «سواران شايسته كارزار ـ ببر تا درآري ز دشمن دمار»در يك فن بدل، چنان كمر حريف را شكستند كه تا ساليان سال، با وجود سيل كمكهاي تسليحاتي اربابان شرق و غربش نتوانست روي پاي خود بايستد. احساساتي كه در حين بازگو كردن خاطرات به صورت اشكهايي خود را نمايان ميكرد، معناي واقعي «حبالوطن منالايمان» را برايمان روشن ساخت. به راستي پاداش افرادي كه در راه ايمان و عقيده مرگ را بازيچه خود قرار دارند چيست؟ «السابقونالسابقون اولئكالمقربون»1
ــ آيا فرجا... براتپور تا به حال حين عمليات ترسيده؟
ترس از جان هرگز ولي در يك مورد به خاطر آبروي حرفهايام ترسيدهام، آن هم هنگام بازگشت از عمليات حمله به الوليد!
ــ اگر يكبار ديگر عمليات H-3 به شما پيشنهاد شود باز هم قبول ميكنيد؟
اگر صد بار هم قرار باشد، انجام ميدهم. جان من در برابر يك وجب از خاك كشورم ارزشي ندارد. من اين ديار را دوست دارم. هيچ چيز نميتواند مانع جانفشاني من براي ايران عزيز و ملت مسلمان آن شود.
ــ براي ورود به بحث اصلي وضعيت ميدان نبرد در 6 ماهه اول جنگ تحميلي يعني از شروع جنگ تا هنگام انجام عمليات H-3 را شرح دهيد.
حمله عراق در 31 شهريور 1359 در حالي اتفاق افتاد كه ارتش جمهوري اسلامي به خصوص نيروي زميني به علت وقوع انقلاب و توطئههاي داخلي و خارجي، در ضعيفترين حالت عملياتي خود قرار داشت. سلسله مراتب فرماندهي از بين رفته بود و نيروهاي مرزي قابل توجهي نيز نداشتيم. صدام نيز با سوءاستفاده از اين حالت، براي بازپسگيري به قول خودش حقوق حقه عراق! و با هدف پوچ پر كردن جاي خالي «جمال عبدالناصر» به عنوان رهبر جهان عرب، و بالاخره با تحريك دولتهاي شرق و غرب كه هدفي جز فروش انبوه تسليحات در منطقه نداشتند، جنگي خانمانسوز و فرسايشي را عليه ايران آغاز كرد.
نيروي هوايي ارتش با توجه به اينكه پيش از شروع جنگ، درگير غائلههاي داخل بود، لذا از آمادگي بهتري برخوردار بود. با شروع رسمي جنگ در روز آخر شهريور، در بعدازظهر همان روز، از پايگاه سوم شكاري همدان كه من در آن زمان معاون عملياتي آنجا را به عهده داشتم به همراه ديگر خلبانان جان بركف اين پايگاه شكاري، به 4 پايگاه هوايي عراق يورش برده و ضربه سنگيني به دشمن وارد كرديم. در آن زمان در پايگاه سوم شكاري، 2 گردان F-4 داشتيم كه با تلاش، دلسوزي و انسجامي كه بين پرسنل وجود داشت، تمامي هواپيماها را عملياتي نگهداشته بوديم. با توجه به همين آمادگي، ما در صبح روز بعد در حماسه «سايه البرز»، پرواز 140 فروندي جنگنده ـ بمبافكنهاي نيروي هوايي و بمباران سنگين پايگاههاي هوايي عراق در اقصي نقاط آن كشور را انجام داديم كه بيش از يك سوم اين هواپيماها از پايگاه همدان بلند شده بودند.
متاسفانه با توجه به ضعفي كه در نيروي زميني ارتش در آن زمان بود، سرهنگ شهيد «فكوري»، فرمانده وقت نيروي هوايي، روز سوم مهرماه به من زنگ زد و گفت: «90 درصد از توان خودتان را براي پشتيباني از نيروي زميني قرار دهيد.» خوب همانطور كه ميدانيد وظيفه اصلي نيروي هوايي، سركوب نيروي هوايي دشمن، كسب برتري هوايي و انهدام خطوط مواصلاتي زميني است. با اين حال طبق دستور كه البته تنها چاره ما براي زمينگير كردن ارتش عراق و جلوگيري از پيشروي هرچه بيشتر نيروي زميني آن بود عمل كرديم. به دنبال آن، ما تمام هم و غم خود را براي پشتيباني از نيروي زميني گذاشتيم؛ حتما تاكنون جنگ فانتوم با تانكها به گوششان خورده، روزهايي بود كه ما با كمك جنگندههاي پايگاه دزفول (كه براي در امان ماندن از توپخانه دشمن به آنجا آمده بودند)، روزانه بيش از100 نوبت پرواز تنها از پايگاه همدان داشتيم. روزهاي بسيار سختي بود چرا كه در اين نوع درگيريها خطر مورد اصابت قرار گرفتن هواپيما توسط نيروي زميني بسيار بيشتر است لذا ما تعداد زيادي از جنگندههاي خود را در اين برهه از جنگ از دست داديم. البته بايد بگويم ما براي پشتيباني از نيروي زميني تاكتيك داشتيم و اين يكي از وظايف فرعي ما بود كه در دوره 45 روزه اول جنگ به وظيفه اصلي ما مبدل شده بود. اين تاكتيك هم شامل اين بود كه ما از چه مهماتي استفاده بكنيم، چگونه با «افسر ناظرمقدم» تماس بگيريم و موارد ديگر. با كمال تاسف تعداد زيادي از خلبانانمان را در اينگونه درگيريها از دست داديم. صدام نيز با استفاده از اين راهكار نيروي هوايي ارتش ايران و با توجه به قدرت نيروي زميني و ضعف نيروي هوايياش، مبادرت به تقويت موضع پدافندي نيروي زميني ارتش خود كرد و براي حفظ و قدرت بخشيدن به نيروي هوايي ضعيف خود، بهترين هواپيماهاي موجود خود به اضافه جنگندههاي جديدي كه از اتحاد جماهير شوروي (انواع هواپيماهاي ميگ، سوخو و توپولف) خريداري كرده بود را براي جلوگيري از تحمل تلفات بيشتر به غربيترين قسمت خاك عراق، در 42 كيلومتري جاده امان در پايگاه الوليد مستقر كرد تا به خيال خودش ايران نتواند آسيبي به آنها وارد كند. در همين زمان تعداد زيادي از خلبانان خود را براي بهبود وضعيت عملياتي به اتحاد جماهير شوروي (سابق) ، كشورهاي اروپايي و پاكستان فرستاد.
ــ با توجه به چه معيارهايي نيروي هوايي عراق را در مقابل نيروي هوايي ايران ضعيف قلمداد ميكنيد؟
ببينيد عراق در همان حمله غافلگيرانهاي كه در روز نخست جنگ انجام داد، با توجه به حجم عمليات، خسارت بسيار ناچيزي به ما وارد كرد و اين نشان از ضعف نيروي هوايي اين كشور بود. ديگر اينكه عراق خلبانان بسيار ضعيفي از نظر آموزش داشت؛ بارها شده بود كه دستههاي 4 فروندي مهاجم عراقي پس از مورد اصابت قرار گرفتن رهبر دستهشان، قادر به پيدا كردن راه برگشت نبودند! و با بيرون پريدن از هواپيماهايشان به اسارت نيروهاي ما در ميآمدند.
ــ خاطرهاي از اين 6 ماه براي ما بفرماييد.
اين 6 ماه دوران بسيار سخت و اسفناكي بود، مخصوصا براي من. چون تلفات ما در اين دوران بالا بود، هر وقت كه خلباني برنميگشت من به همراه فرمانده پايگاه براي دلداري به منزل آن خلبان مراجعه كرده و به آنها تسلي خاطر ميداديم. خلاصه دوران بسيار غمانگيزي بود. جبههها به علت شكستهاي متعدد در وضعيت روحي رواني خوبي به سر نميبردند. اوج اين ياس و دلسردي در آذر 59 با شكست عمليات نصر به وقوع پيوست. همان روز شهيد فكوري به من زنگ زد و گفت: «براتپور! اگر خلباني داري كه پاش هم شكسته بگذار توي هواپيما بفرست پرواز، وگرنه خوزستان از دست ميره». صبح فرداي همان روز با اطلاع از اينكه يك تيپ مكانيزه ارتش عرق از سمت «اماره» در حال پيشروي به سمت «فكه» است، من به همراه يك فانتوم ديگر براي انهدام آنها پرواز كرديم. من رفتم از اماره دور زدم و از پشت سر به آنها رسيدم. با توجه به بارندگي شديد روز قبل، دو طرف جاده پر از آب بود و آنها متكي به جاده به صورت ستوني در حال حركت بودند. پس از يك مرحله بمباران، مرحله بعد آنها را به توپ بستيم. آخرين دور را كه زديم ديدم تمام خودروهاي اين تيپ يا به داخل آب واژگون شدهاند يا در حال سوختن هستند. به جرات ميتوانم بگويم تيپ مزبور بهطور كامل منهدم شد. در راه برگشت، روي فكه ديدم يك تعداد موشك دوشپرتاب سام ـ 7 به طرف من آمد. به صورت زيگزاگي آنها را رد كردم كه ناگهان يكي از آنها به مخزن سوخت خارجي زير بال چپم اصابت كرد، مخزن را به همراه آويزگاهش از جا كند و صدماتي به بال چپ وارد كرد. با توجه به ريزش شديد سوخت، به شماره 2 گفتم كه برگرد همدان و خودم در دزفول به زمين نشستم. خاطره جالبي كه در اينجا اتفاق افتاد اين بود كه يكي از بستگان من در رادار همدان بود و ميدانست كه من آن روز براي عمليات رفتم. پس از بازگشت شماره 2، مطلع شد كه مرا زدهاند اما ديگر نپرسيد كه بعد چه اتفاقي افتاد. بلافاصله باجناق من را در جريان گذاشته و باجناقم هم چون نميخواست به همسرم چيزي بگويد به خواهرم اطلاع داد. خلاصه همه از خبر شهادت من مطلع شده بودند ولي پيش از اينكه آنها فرصت كنند به همسرم زنگ بزنند و يواش يواش خبر شهادت مرا به وي بگويند، من از دزفول به همسرم زنگ زدم. در هر صورت خواهرم وقتي زنگ زده و گفته بود: «از فرج چه خبر؟ كجاست؟» همسرم پاسخ داده بود: «من همين الان تلفني با فرج صحبت كردم!»
خاطره ديگري كه به ياد دارم به كمي عقبتر و به 24 مهر باز ميگردد. به ما اطلاع دادند كه يك گردان زرهي به تازگي در اطراف «مارد» مستقر شده و هنوز فرصت نكرده براي تانكها و نفراتش جان پناه بسازد. بلافاصله با 2 فروند فانتوم كه «علي صابونچي» و «بهمن سليماني» خلبانان شماره 2 من بودند به قصد انهدام گردان مزبور بلند شديم. با يك سوختگيري هوايي در مسير دزفول به سمت جنوب اهواز حركت كرديم. تمام آسمان يكپارچه دود بود. همه چيز در حال سوختن بود. هيچ چيز روي زمين معلوم نبود. ما هرچه بيشتر به دنبال هدف ميگشتيم كمتر پيدا ميكرديم. به جايي رسيديم كه سامانه «INS»2 نشان ميدهد كه هدف بايد همين دور و بر باشد ولي هدف اصلا مشخص نبود. ناگهان ديدم گلولههاي سرخ به رنگ و اندازه گوجهفرنگي به سمت ما ميآيد. با توجه به اينكه پدافند بهطور حتم در اطراف مكانهاي باارزش قرار دارد گفتم: «هدف همينه!» گردش كردم به طرف گلولهها. گلوله بود كه مثل باران به سمت ما ميباريد با اين تفاوت كه از زمين به آسمان! شرايط عجيبي بود. ترسي كه شما در ابتداي مصاحبه به آن اشاره كرديد به هيچوجه درون ما وجود نداشت و اين به خاطر اين بود كه در مقابل دفاع از وطن براي جان خود ارزشي قايل نبوديم. تصادفا 2 خبرنگار شبكه BBC به دعوت صدام و با اطلاع از حمله قريبالوقوع ما در خط مقدم جبهه عراق در مكان مناسبي موضع گرفته و با دوربينهاي روشن و به ادعاي بعثيها منتظر ثبت و ضبط لحظه مورد اصابت قرار گرفتن ما بودند(!) من همينطور به پيش ميرفتم تا اينكه پس از گذشتن از هاله دود ديدم تمام تانكها و نفربرها درست روبهروي من قرار دارند. بمبها را روي سرشان خالي كرده و مستقيم به راه خودم ادامه دادم. عراقيها با توجه به اينكه به خبرنگاران قول انهدام ما را داده بودند تمام آتش خود را روي هواپيماي من متمركز كردند و به شماره 2 توجه كمتري داشتند. شماره 2 هم با فراق بال مواضع آنها را بمباران كرد. پس از خروج از تيررس دشمن گردش كرده و به شماره 2 گفتم كجايي، گفت: «قربون صدات برم، تو زندهاي». گفتم «آره، چطور مگه». گفت: «شما كه از روي هدف رد شديد آنقدر شدت پدافند به سمت شما زياد بود كه ما فكر كرديم شما را زدهاند!» ـ پس از مدتي مرحوم «دانشپور» گفت: «براتپور1 ميدوني كه يك فيلم از شما در انگلستان پخش شده به نام «Iranian Crazy Pilots» و نشان ميدهد كه شما برخلاف خلبانان بقيه كشورهاي دنيا كه از گلوله فرار ميكنند، به سمت گلوله حركت ميكنيد؟!» اين عشق بود، ماديات نبود. در آن لحظه هيچكس به فكر مال دنيا نبود، همه به فكر ايران و اسلام بودند.
ـــ برگرديم به بحث اصليمان. چه شد كه زمزمههاي انجام عمليات حمله به الوليد آغاز شد؟
همانطور كه قبلا عرض كردم، پس از شكست عمليات نصر، ما نياز داشتيم كه هرچه سريعتر با وارد كردن يك شوك مثبت عظيم، روحيه لازم را به ميدانهاي نبرد و حتي به جامعه بدميم. عراق با انتقال هواپيماهاي جنگي با ارزشش به منتهياليه غرب آن كشور مقدمات اين كار را به دست ما داد. بنابراين عمليات H-3 در چند بعد قابل تحليل و بررسي است. نخستين و مهمترين بعد آن، بعد رواني آن بود، به اين صورت كه پس از پيروزي در اين عمليات، روحيه مردم و رزمندگان به طرز شگرفي بالا ميرفت كه همينطور هم شد؛ چرا كه سلسله عمليات پيروزمندانه فتحالمبين، بيتالمقدس، ثامنالائمه و چندين عمليات ديگر تاثير رواني عمليات غرورآفرين H-3 بود. بعد دوم، بعد عملياتي آن بود؛ يعني ما توانستيم از لحاظ معادلات نظامي، با از بين بردن تعداد زيادي از ارزشمندترين هواپيماهاي نيروي هوايي عراق، ضربهاي مهلك بر پيكر آن نيرو وارد كنيم؛ با انجام اين عمليات، پيشبيني ما به واقعيت پيوست و تا چند سال بعد، نيروي هوايي عراق نتوانست عمليات هوايي عمدهاي عليه ما صورت دهد. بعد سوم، بعد حفاظتي عمليات بود. اين بعد از آن جهت اهميت داشت كه در صورت پيروزي، امنيت بسيار بالاي اطلاعات در نيروهاي مسلح ثابت ميشد. از طرفي بايد در نظر داشت در صورت شكست يا فاش شدن عمليات، يك آبروريزي بينالمللي و درپي آن از دست رفتن روحيه كامل مقاومت در بين رزمندگان و مردم اتفاق ميافتاد. بعد آخر، بعد ضدرواني آن بود؛ درست مدت 6 ماه و نيم عراقيها در دور پيروزي قرار داشتند و بالتبع در رسانههاي عراق و دنيا، پيروزيهاي هرچند كوچك خود را بزرگ جلوه ميدادند. در هر صورت تاثير ضدرواني اين عمليات اين بود كه به اين جنجال رسانهاي عراقيها خاتمه ميداد و روحيه اشغالگري آنها را تضعيف ميكرد و همينطور هم شد.
ــ و حال كيفيت انجام عمليات غرورآفرين حمله به پايگاه هوايي H-3.
پس از كسب دستور مبني بر انجام چنين عملياتي، سرهنگ شهيد فكوري به همراه مرحوم سرهنگ «بهرام هوشيار»، معاون عمليات وقت نيروي هوايي، هماهنگيهاي لازم را به عمل آورده و در 29 اسفند 1359 با احضار بنده به ستاد فرماندهي نيروي هوايي، دستور انجام عمليات را به من ابلاغ كردند. زمان انجام عمليات هم روز 15 فروردين انتخاب شده بود. از اينجا به بعد طراحي تمامي جزييات عمليات برعهده من گذاشته شد. شهيد فكوري آنجا به من گفت: «چه كساني را براي انجام عمليات نياز داري، برايت بفرستم؟» گفتم: «هيچكس را نميخواهم. خلبانان مورد نياز من در پايگاه سوم وجود دارند». در آن روز تنها من و سرهنگ «گلچين»، فرمانده پايگاه از موضوع اطلاع داشتيم. در مدت اين 15 روز من بهطور شبانهروز در دفتر ويژه در پست فرماندهي پايگاه سوم شكاري بودم. در اين مدت برنامه و نقشه تمامي خلبانان را آماده كرده و به بررسي تمامي جزييات و موارد عملياتي پرداختم. ساعت 1 بامداد صبح روز 15 فروردين، خلبانان مورد نظرم را به پست فرماندهي احضار و بلافاصله پس از ورود تمامي خلبانان، درب پست فرماندهي را قفل و ارتباط تلفني پايگاه با بيرون را قطع كرديم و اين قطع ارتباط تا هنگام بازگشت ما ادامه يافت. پس از توجيه خلبانان و پاسخ به ابهامات، صبحانه مختصري صرف شد و خلبانان با دريافت چتر و كلاه، از پست فرماندهي حركت كردند. براساس برنامهريزيهايي كه صورت داده بوديم، راس ساعت 7 صبح كه زمان تعويض شيفت شب با صبح بود و يك هرج و مرج نسبي بر پايگاه هوايي الوليد حاكم ميشد، ميبايست ما بالاي سر آنها ميرسيديم . 10 فروند فانتوم كه به مرور و طي 15 روز با برنامهريزي قبلي به مهمات مورد نظر ما مسلح شده بودند انتظارمان را ميكشيدند. اين عمليات بايد با 8 فروند انجام ميشد كه 2 فروند آنها قرار بود تا مسافتي كوتاه از خاك عراق را همراه ما آمده و در صورت عدم وجود اشكال برميگشتند. پس از برخاست از پايگاه همدان، ما براي انجام نخستين سوختگيري عازم درياچه اروميه شديم. بلافاصله پس از اتمام سوختگيري، 2 فروند بويينگ 747 سوخترسان كه از كشور ثالثي پرواز كرده و طي يك فرايند حساب شده با اعلام حالت اضطراري از دالان هوايي بينالمللي خارج و در شمال عراق در ارتفاع پست در حال گشتزني بودند، با مشاهده هواي مناسب و با اعلام كلمه رمز، ادامه عمليات را به ما نويد دادند. همزمان با خروج ما از مرز، 2 فروند F-5 از پايگاه دوم شكاري تبريز به قصد بمباران پالايشگاه موصل بلند شدند كه خاطرم هست يكي از آنها شهيد اردستاني بود. علت انجام اين عمليات هم اين بود كه اگر احتمالا عراقيها ما را ميديدند، با آن دو فروند اشتباه گرفته و موفق به رهگيري ما نميشدند. طبق برنامه از پيش تعيين شده، لحظاتي پيش از رسيدن ما، جمبوجتها گردش به چپ به سمت پايگاه H-3 را آغاز كرده و ما به شكل 2 دسته 4 فروندي به 2 سوخترسان چسبيديم. 2 فروند فانتوم ذخيره پيش از سوختگيري، با توجه به عدم وجود اشكال، راه بازگشت را پيش گرفتند. ما عمليات سوختگيري را در خط مرزي عراق ـ سوريه به اتمام رسانديم و با ترك 747ها، سمت انتهاي جاده منتهي به مرز اردن را پيش گرفتيم، به اين صورت كه با رسيدن به مرز اردن گردش به چپ كرده و از جنوب به پايگاههاي مزبور حملهور شديم. سامانه INS ما با توجه به قديمي بودن، سمت 70 تا 80 درجه خلاف جهت هدف را به ما نشان ميداد. در اينجا لطف خداوند واقعا شامل حال ما شد. نقطه نشانه زميني ما براي گردش به چپ يك 3 راهي بود. به يك 3 راهي كه رسيديم كابين عقبم خلبان «جوانمردي» گفت: «همينه!» گفتم: «نه! هنوز زمان داريم». رفتيم و به 3 راهي دوم كه رسيديم گردش به چپ را آغاز كرديم. همين لحظه به جوانمردي گفتم:«اين INS ما كجارو نشون ميده؟» به لهجه شيرازي با خونسردي تمام گفت: «تلآويو رو! بريم بزنيمش؟!». بلافاصه پس از رسيدن به 2 پايگاه اولي كه در ساقهاي يك مثلث تقريبا متساويالساقين قرار داشتند، با علامت من دسته 3 فروندي «رعد چارلي» به سمت پايگاه اول، دسته 2 فروندي «رعد آلفا» به سمت پايگاه دوم و دسته سوم «رعد چارلي» كه ما بوديم به سمت پايگاه اصلي در راس مثلث حركت كرديم. پدافند پايگاه اصلي با انجام بمباران دستههاي چارلي و براوو، با تمام قدرت در سمتي كه ما نزديك ميشديم شليك ميكرد. براي اينكه وارد ديوار آتش نشويم، به طرف بيابان اطراف آن تغيير جهت دادم. بيابان عجيبي بود. هيچ گياهي روي آن نبود، مثل دريا صاف بود و جايي بود كه به شدت خلبان را در ارتفاع پايين در تخمين ارتفاع دچار اشتباه ميكرد. با يك گردش به چپ از سمت شمال شرق روي سر پايگاه اصلي رسيده و در نقاط حساس بمبهاي خود را فرو ريختيم. لحظهاي كه روي پايگاه بوديم توپولف Tu-22ها را كه به علت بزرگي بيرون شيلتر بودند ديدم. پس از عبور از پايگاه اول، دسته 1 و 2 را ديدم كه پس از اتمام بمباران در حال حركت به سمت شمال عراق و ملاقات با تانكر هستند. منطقه به جهنمي از آتش و دود تبديل شده و همه چيز در حال سوختن بود. در برگشت از روي 2 پايگاه رد شدم و خسارات وارده به پايگاه را مشاهده كردم كه ناگهان چشمم به يك كاميون كانتينردار كه از سمت بندر عقبه در اردن در حال حركت به سمت عراق بود افتاد. با توجه به اينكه ميدانستم بخش اعظم مهمات مورد استفاده عراق از اين طريق ترانزيت ميشود، سايت را روي كاميون گذاشتم و آن را به توپ بستم. چنان انفجاري رخ داد كه آتش آن تا دهها متر زبانه ميكشيد. من با توجه به اينكه 2 فانتوم همراه خودم را به سمت تانكر روانه كرده بودم، خودم نيز گردش كرده و عقبتر از همه به آن سمت حركت نمودم. همينطور كه داشتم ميرفتم يكدفعه چشمم به فانتومي افتاد كه با سرعت كم پرواز ميكرد. گفتم: «شما كي هستي؟». گفت: «من خضرايي هستم. منو زدن. ميخوام ايجكت كنم». گفتم: «هواپيمات هيچ اشكالي نداره، ميتوني ادامه بدي». لذا شهيد خضرايي را در بال خودم قرار داده و به سمت تانكر حركت كرديم. در صورتي كه وي از هواپيما بيرون ميپريد چه به دست عراقيها ميافتاد چه سوريها، جان سالم به در نميبرد. چون مردم سوريه نيز متحد بعثيهاي عراق بودند. در هر صورت ما به سمت تانكر در حال حركت بوديم اما هنوز نتوانسته بودم هيچ تماس چشمي با تانكر برقرار كنم. به جوانمردي گفتم «رادار رو روشن كن تا پيداشون كنيم» اما انگار هيچ اثري از تانكر نبود. همينطور در حال جستجو بودم كه ناگهان از فاصله حدود 40 مايلي به مدت چندصدم ثانيه انعكاس نور آفتاب از تانكر را ديدم. من 40 مايل تانكر را با چشم دنبال كردم! چراغ قرمز كه نشانگر اتمام قريبالوقوع سوخت بود لحظاتي قبل روشن شده بود. شايد باور نكنيد، در لحظات آخري كه هنوز به تانكر نچسبيده بودم جرات نگاه كردن به نشانگر سوخت را نداشتم. اين همان ترسي بود كه خدمتتان عرض كردم. ترسم از اين بود كه در صورت اتمام سوخت و خروج اضطراري، همه ميگفتند رهبر دسته پروازي به خاطر كمبود سوخت خروج اضطراري كرده و آن وقت حيثيت شغلي من زير سوال ميرفت. به همين خاطر از اينكه آبرويم برود دچار ترس شديدي شده بودم. هنگامي كه بوم سوخترسان را به هواپيما چسباندم انگار دنيا را به من دادند. چه لحظات باشكوهي بود. لحظهاي كه من به جمبوي سوخترسان چسبيدم، تمام فانتومهاي ديگر سوختگيري خود را به اتمام رسانده بودند. پس از سوختگيري از جمبو جدا شده و راه بازگشت را پيش گرفتيم. عراقيها تازه متوجه شده بودند كه چه فاجعهاي برايشان پيش آمده. گويي نيروي هوايي عراق تمام هواپيماهايش را براي از بين بردن ما بسيج كرده بود. من خودم 2 دسته 8 فروندي را كه به سرعت از بالاي سرمان رد شدند ديدم. آنها بلافاصله گردش كردند كه پشت سر ما قرار بگيرند من اعلام كردم «AB»3. با سرعت حدود 600 نات معادل 1080 كيلومتر بر ساعت در ارتفاع پست به حركت خود ادامه داديم. با رسيدن به مرز، F-14ها نيز وارد عراق شده و به كمك ما آمدند. عراقيها نيز با مشاهده F-14 پا به فرار گذاشتند. دوباره روي درياچه اروميه سوختگيري كرديم و در مجموع با 4 ساعت و 50 دقيقه پرواز به پايگاه همدان رسيديم. هنگام ورود ما كه نزديك ظهر بود، هيچكدام از پرسنل براي اداي فريضه نماز و صرف نهار نرفته بودند و آمده بودند كنار باند. واقعا چه لحظاتي بود! بلافاصله پس از ورود ما به مرز، راديو و تلويزيون خبر اين عمليات پيروزمند را اعلام و براي نخستين بار، مارش پيروزي از راديو و تلويزيون پخش گرديد. چه شوري در مملكت ايجاد شد. روحيه فوقالعادهاي به ملت و رزمندگان تزريق شد. بلافاصله پس از فرود، پرسنل ما را روي سر و دست بردند. گوسفند سر بريدند و خلاصه هيجاني وصفناپذير در آنجا حاكم بود. صدام بلافاصله فرمانده پدافند آن منطقه كه يك سرهنگ بود را همراه چند تن از مسوولان پايگاه H-3 در همان روز اعدام كرد. براساس خبري كه به ستاد فرماندهي نيروي هوايي عراق در بغداد مخابره شد، 48 فروند هواپيماي جنگنده و بمبافكن، 3 شيلتر (آشيانه) و 2 رادار بهطور كامل از بين رفتند. تاكتيكي كه ما در اين عمليات ابداع كرديم، هنوز هم در نيروي هوايي خودمان و برخي كشورها در حال تدريس است.
ــ آيا اين آمارها همان روز به دست شما رسيد؟
بله! با توجه به اينكه يك فروند هواپيماي EC-130 همزمان با شروع عمليات در خط مرزي مشغول جمعآوري اطلاعات و شنود بود، اين آمار را كه از پايگاه هوايي H-3 مخابره شده بود شنود كرده بود.
ــ به مساله پيشبيني نشدهاي در طول عمليات برخورد كرديد؟
خير! ما در اين عمليات تمام حالتهاي اضطراري و عملياتي را پيشبيني كرده و تدابير لازم را براي هر كدام انديشيده بوديم.
ــ حال كمي از حواشي عمليات حمله به H-3 برايمان بگوييد.
يادم هست روز 12 فروردين خلبان «ايرج عصاره» كه بعدها معاونت لجستيكي و جانشيني فرماندهي نيروي هوايي را عهدهدار شد از من مرخصي خواست، من هم امضا كردم و عصاره رفت. پس از بازگشت از مرخصي باورتان نميشود، گريه ميكرد كه چرا به من نگفتي. گفتم: «من اگر به تو ميگفتم و تو مرخصي نميرفتي كمكم همهجا ميپيچيد كه حتما عملياتي در راه است كه به خلبانان مرخصي نميدهند.» مطلب ديگر اينكه ما در اين عمليات پس از برخاست تا رسيدن روي هدف و انجام بمباران هيچ ارتباط راديويي با يكديگر، برج و رادار برقرار نكرديم به غير از يكي دو مورد. اولي پيام رمز مخابره شده از تانكر مستقر در شمال خاك عراق و ديگري اينكه پيش از ورود به خاك عراق ميبايست دو فروند ذخيره برميگشتند. در اينجا «عتيقهچي» كه يكي از ذخيرهها بود و دچار ناراحتي و دلتنگي زيادي شده بود در راديويش گفت: «اجازه بده منم بيام». من هم در آنجا با توجه به اينكه سوخت دقيقا حساب شده بود، مجبور شدم در راديو دستور اكيد بازگشت را به وي يادآوري كنم.
(مطلب آخر از حواشي اين عمليات را همسر امير براتپور برايمان شرح دادند):
حوالي ظهر روز عمليات، همسر يكي از خلبانان جلوي در خانه ما آمد و گفت: «چقدر راحت براي خودت نشستي. شوهرت 4-3 ساعته رفته ماموريت!» كه اين خاطره رعايت حفاظت اطلاعات را توسط همسرم (امير براتپور) ميرساند كه نه تنها در طي اين 15 روز عيد بلكه روز عمليات هم متوجه آن نشدم.
ـــ وضعيت پدافند هوايي عراق را در جنگ تحميلي چگونه ارزيابي ميكنيد؟
عراقيها در هر مكاني، از هر ابتكار عملي استفاده ميكردند. دريك ماموريتي خاطرم هست كه در يك دسته 6 فروندي براي زدن تلمبه خانه تكريت رفتيم و پس از بمباران وسيع و سنگين، در راه بازگشت و در نزديكي رودخانه «دجله»، شماره 2 من خدا رحمت كند شهيد «فتحنژاد» گفت: «به سمت شما داره تيراندازي ميشه!». من ناخودآگاه دستم رفت روي ماشه تا بلافاصله پس از مشاهده پدافند با توپ آنها را بزنم. ماشه توپ جنگنده فانتوم 2 نقطه مكث دارد به اين صورت كه پس از فشار به مكث اول رفته، دوربين فيلمبرداري روشن ميشود و مكث دوم كه شليك توپ آغاز ميشود. مكث اول ماشه را فشار داده و منتظر رويت پدافند شدم. هرچه جستجو ميكردم به غير از چند خيمهاي كه عشاير برپا ميكنند چيز ديگري نديدم. پس از بازگشت از ماموريت و مشاهده فيلم در كمال تعجب ديديم كه سر ضدهوايي از اين چادرها بيرون آمده و در حال شليك به ماست. در صورت برخورد با چنين مواردي، بلافاصله خلبانان ديگر را نيز آگاه ميكرديم. عراقيها حتي در ارتفاعات پايين كابلكشي كرده بودند تا هواگردهاي ما با آنها برخورد كنند.
پس از اين اتفاقات بود كه ما با كمك مرحوم «بهرام هوشيار» و چند تن از خلبانان كاركشته طرح بمباران ارتفاع بالا را ابداع كرديم. در ارتفاع پايين انواع و اقسام تهديدات متوجه ما بود ولي در ارتفاع بالا حدود 45 هزار پا تنها موشكهاي سام ـ 2 آنها قابليت دستيابي به ما را داشتند كه ما هم با توجه به اينكه فركانس رادار اين موشك را داشتيم، با استفاده از غلافهاي پادكار الكترنيك4 رادار آن را مختل ميكرديم. اين روند تا حدود 2 سال ادامه پيدا كرد و ما در آن عملياتها از دستههاي 8 فروندي F-4 كه هر كدام مجهز به 4 تير بمب سنگين 750 پاوندي استفاده ميكرديم كه پس از رها شدن 32 تير بمب در آن ارتفاع و سرعت ، با سرعت فراصوت به هدف و اطراف آن برخورد ميكرد و به گفته شاهدان، تا مسافت 100 كيلومتري صداي انفجار آن شنيده ميشد و زمين ميلرزيد. ببينيد اين ابتكار چه وحشتي در دل دشمن كاشت؛ با توجه به انجام روزانه و مكرر اين پروازها در طول خط مقدم روحيه نيروهاي دشمن به شدت تخريب شده بود. عراق براي مقابله با اينگونه عمليات دست به دامن شرق و غرب شد كه اتحاد شوروي ميگ MiG-25 و فرانسه ميراژ F-1 را به عراق تحويل داد. در يكي از همين ماموريتها به عنوان رهبر، يك دسته 8 فروندي را از بوشهر بلند كرده و از طريق دزفول عازم فكه شديم. روز 17 ارديبهشت 1361 بود و تا روز 3 خرداد، روز شروع عمليات بيتالمقدس مدت زيادي نمانده بود. ما حدود 10 ثانيه با هدف فاصله داشتيم كه ناگهان از رادار به ما اطلاع دادند كه چند فروند جنگنده ميراژ در سمت چپ در فاصله 30 مايلي در حال حركت به سمت شما هستند. با توجه به اينكه ميراژها از فاصله نهايت 18 مايلي موشكهايشان را شليك ميكردند، با خودم گفتم تا ما بمباران كنيم و برگرديم دست آنها به ما نميرسد. رسيديم روي هدف، همين كه خواستم بمبها را رها كنم ديدم 7، 8 فروند موشك از روي سرمن رد شد. شماره 2 من شهيدان «طالبمهر» و «امجديان» توسط همين موشكها مورد اصابت قرار گرفته و هواپيمايشان به چرخش برعكس5 افتاد كه هيچ اميدي در اين حالت براي بازيابي هواپيما وجود ندارد. من با مشاهده اين حالت، دستور دادم كه از هواپيما بيرون بپريد كه پس از خروج متاسفانه توسط ضدهوايي در آسمان تكهتكه شدند. در هر صورت، جنگندههاي عراقي نيز پس از مدتي تعقيب و گريز برگشتند و من با توجه به كمبود سوخت، همه فانتومها را دور خود جمع كرده و با وجود هواي ابري، يكي يكي آنها را روانه باند فرود كردم. با ورود به خدمت گسترده اين جنگندهها توسط عراق، ما نيز تاكتيك بمباران ارتفاع بالا را كنار گذاشتيم.
ـــ برخورد مردم با شما چطور است؟
مردم واقعا نسبت به ما لطف دارند. مخصوصا آنهايي كه در طول جنگ عزيزان خود را از دست داده و مزه تلخ جنگ را چشيدهاند. همين كه متوجه ميشوند ما خلبانيم و در جنگ شركت داشتهايم محبت خود را ابراز ميكنند.
ـــ درباره ديدار تاريخي خلبانان شركتكننده در اين عمليات خاطرهاي بفرماييد.
در روز 18 فروردين ماه 1360، 3 روز پس از عمليات، خلبانان شركتكننده و ساير پرسنلي كه به نحوي در اين عمليات شركت داشتند، به همراه فرمانده نيروي هوايي شهيد فكوري، خدمت امام (ره) رسيديم و ايشان در آن روز بسيار از انجام اين عمليات خرسند بودند. پس از خروج از منزل امام در جماران در مصاحبهاي تلويزيوني از من سوال شد كه در جواب به حمله وحشيانه عراق به منازل مسكوني شما مقابله به مثل نميكنيد. من گفتم: «ما مرد جنگيم، مردانه ميجنگيم.»
ـــ انتظار شما از مسوولان چيست؟
ما هر كاري انجام دادهايم و هر حماسهاي كه خلق شده، وظيفه و ديني بوده كه نسبت به اين آب و خاك داشتهايم و هيچ چشمداشتي از كسي نداريم ولي بهتر است واژه «ارزش دادن به يك سرباز» را مورد بازكاوري و تحليل دوباره قرار دهيم و اجازه ندهيم كه غبار روزها، اين حماسهها و حماسهآفرينان را از يادها ببرد. بها دادن به جانفشاني يك رزمنده، رزمندهپروري براي آينده است و كشوري كه رزمندهپرور باشد، هيچ نيازي به داشتن ابزار و ادوات پيشرفته جنگي ندارد.
پينويس
1 ـ سوره الواقعه: آنان كه در ايمان بر همه پيشي گرفتند * آنان به حقيقت مقربان درگاهند.
2 ـ Intertial Navigation System = سامانه ناوبري اينرسيايي.
3 ـ پسسوز = After Burner.
4 ـ ECM.
5 ـ Inverted Spin.
سوتيتر
تاكتيكي كه ما در اين عمليات ابداع كرديم، هنوز هم در نيروي هوايي خودمان و ديگر كشورها در حال تدريس است